.

.

این پست پایین

این پست پایین رو از بابابزرگهایی که یک سال جوونیاشون طلبه بودن هم نمیتونید بشنوید. من اینجا در اختیارتون گذاشتم این اطلاعات رو. انقدر که من تاثیرگذارم. 

پ.ن : حال میکنید پرسپولیسیا رو!

دل و عشق و خرد و عقل و این چند تا

دل چو از پیــــر خــرد نقــــد معــــانی میـــکرد
عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
بس بگشــتم که بپرســـم سـبب درد فــــراق
مفــــتی عقـــل درین مســــئله لایعقــــل بود

ویندوز جدید

آدم وقتی ویندوز جدید نصب میکنه انگار لباسهای نو خریده باشه، خیلی حال میکنه اولاش.

من ویندوز عوض کردم با یه بدبختی ... الان DVD-Rom کار نمیکنه و نمیتونم درایور نصب کنم.

همه ی بوکمارکها که پرید، عیب نداره. فقط سیو نید فور اسپیدم رو حفظش کردم.

مبارک

وقتی یک دوستی کم و بیش طولانی به یک جای خوبی میرسه،

وقت زیادی براش صرف شده،

گفتگوهای کوتاه و بلندمون بی نتیجه روی هم تلنبار شده ولی حس خوبی داره،

حضورش لذتهای تنهایی رو ازم نمیگیره ولی سختیهای تنهایی رو دور کرده،

وقتی اون کلمه ی مورد علاقه ش «رهایی» ست،

کار ساده ای مثل تبریک گفتن روز تولد هم برای من سخت میشه.

تولدت مبارک.


خداحافظی

دوستان میایند یک ماهه خداحافظی میکنند و میروند کجاها، من هم چند روز دیگه شاید بیام موقتا خداحافظی کنم و راهی جایی باشم. ولی این خداحافظی کجا و اون کجا؟! هیه! خدا یادت باشه نشون به اون نشون که ساعت 2:44 بعد از نیمه شبه و تو حالم رو گرفتی.

دلارام

مـا گدایــــــــان خیـل سلطانیم
شهـــربنـــد هوای جـــانانـیــــم
بنــــده را نام خـویشــتـن نبـــود
هر چه مارا لقـب نهنــد، آنــیــم
گــر بـرانــنـد و گــر بـبـخــشایند
ره به جــای دگــر نمــیــدانـیـــم
چون دلارام مـیـزند شــمشــیــر
ســـربـبـازیـم و رخ نـگــردانیـم
دوســتــان در هــوای صحبت یار
زر فـشـانند و ما سر افــشـانیم
مــر خــــداونـد عقـل و دانـش را
عــیـب ما گو مـکـن که نادانیـــم
هـــر گلی نو کـه در جهــــان آید
ما به عشـقــش هــزار دستانیم
تنــگ چشمان نظر به میوه کنند
مــا تمــاشــا کنـان بستـــــــانیم
تو به سیـــمای شـخص مینگری
ما در آثار صــنــع حیــــرانیــــــــم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همــه عمــــر از آن پشیمانیم
ســعدیــا بـی وجـود صـحـبت یار
همـــه عالم به هیــچ نســـتانیم
ترک جـــان عــزیـــز بتـوان گفــت
تـــرک یـــار عــــــزیـز نتوانیـــــــم

insomnia

یک اتفاقات جالبی امشب می افتد که نگو. دو تا گربه ی پدر سوخته داشتند با هم دعوا میکردند. دیدید که حتما! وقتی میخواهند به هم بپرند قبلش یک ساعت و نیم، به صورت چشم تو چشم، سر همدیگر جیغ و ویغ میکنند. کلا همه ی همسایه های محل داشتند به سمفونی آنها گوش میکردند. تا رفتگر زحمتکشمان آمد توی خیابان و یکی از اونور سر خرش رو کرد از پنجره بیرون و گفت که این دو تا رو بزنشون نصفه شبی همه رو زابراه کرده اند. رفتگر زحمتکشمان هم برای اینکه نره خر بتواند ادامه ی چرتش را بدهد از بلوار رد شد و گربه های پدر سوخته را به هر حال متفرق کرد.

منم اومدم مثل آن نره خر بخوابم که اذان شد. همین امشب با مادرم بحثمان بود که خونه ی نزدیک مسجد را کسی نمیخرد و مادرم میگفت من آرزو داشتم که خانه ام نزدیک مسجد باشد. منم میخواستم بگویم من آرزو داشتم خانه ام نزدیک مسجد نباشد. خلاصه که اذان شد. بلندگویشان هم خراب است و خش خش میکند. اما جالب اینکه من با اینکه صدای موذن زاده نبود، اینبار خوشم آمد. اخیرا اذان صبح را که میشنیدم، ازینکه موذن رادیو قرآن، موذن زاده نیست و اونیه که صدایش را بیخودی همچین میکشد که میرود توی مخ خوابالوها حرصم در می آمد ولی اینبار خوب بود. بگذریم ازین بخشش که آن دو تا صلوات را هم مثل همیشه از خجالت و خشکی دهان توی دلم فرستادم. آن پیرمرد پایه ی نماز جماعت هم که با رادیو همخوانی میکند ولی کماکان روی اعصاب است.

حتی کم کم به فکر نماز صبح خواندن هم افتاده ام. اگر بخوانم قشنگ مشنگ میشود، چون همین الانش هم کمی بغض دارم. حیف که بالاخره نمیخوانم.


پ.ن : کسی میدونه زابراه یعنی چی؟ املاش همینجوریه؟

منگولها

یک نظریه ای هست در مورد انتخابهای ازلی که میگویند همه ذرات در عالم ذر انتخاب کرده اند همه چیز را. کور و کر و چلاق و غیره ی مادرزاد را هم انتخاب کرده اند. فقط مانده ام آنهایی که دیوانگی را انتخاب کرده اند چه فکری داشته اند. منگولها زرنگترین موجودات عالمند. حال و حوصله ی دردسر و ماجراجویی را نداشته اند. به منگولها احترام بگذارید.

و اما الوحید

در جواب نامه الکترونیکی وارده از آقا وحید با معرفت که میگویند راننده ی دانای پایه یک است و آخرین بار خبرش را از کرمان داریم و شخص شخیصشان، یادآور خاطرات و شب بیداریهای سالهای قبل است که انگار صد سال گذشته.

به لطائف الحیل بکشونیمش اینجا شاید کلاسمان به کلاسش دیگر خورده باشد.


آخ که چه خوبه وحید، مارو یادش نرفته
تو رفتی و جای تو هیشکی تو دل ننشسته
حال و روزم که مث سابق همه ش خرابه
دلخوشی ام تو بودی،  بی تو دلم کبابه
نمیدونم چی شد که، یه جایی اشتباه شد
یهو به خود اومدم، جوونی هم تباه شد
دوره علافیها، انگار که ته نداره
دنیای من همیشه، جلوم بدتر میذاره
نه گریه دارم شبی، نه امیدی به روزم
هر کی میرسه از راه، میگه: واست بگ‍وز‍م؟
چرا به من نمیگی این روزا کجاهایی؟
دیگه یا اصلا نیستی، یا خیلی کم پیدایی!
خودت بیا بگو که، کرمانی یا هاوایی؟
مطمئنم به هر حال، مخ یکی رو می‍گ‍ای‍ی!
چه شبهایی که تا صبح، من به عشق جوابت
کامنتی در میکردم، واسه ی افکار نابت
اون کسی که بهت گفت جهاد و اندیشه کن
نخواست بهت بگه که، بی مرامی پیشه کن
اون گلها رو یادته؟ جای کامنت میذاشتی
حسرت اون هم دیگه، تو رو دلم گذاشتی
داداش بیا که بججور، تراکتورم خرابه
چپ کرده و چشم به راه، راننده ش رو بی تابه
شیطونه در گوشم گفت: این وحید بیچاره،
رفیق نیمه راهه، حرفی هم باهات نداره،
مگه یه دونه ایمیل، که اون واسه ت میذاره،
ارزش اینهمه کار، شعر و جواب رو داره؟
من به شیطونک گفتم: پتی‍اره ی ک‍ون پاره
همین یه دونه ایمیل، برای من هزاره