.

.

سه و نیم نصفه شب، وسط یه هفته مرخصی، خاک تو سرت که به این چیزا ف

دارم فکر میکنم ببینم چه چیزهایی رو تا حالا سعی میکردم پنهان کنم و اینجا هم مخفیشون میکردم. بعد بیام همینجا بنویسمشون. اما هیچکدومشون رو هنوز دوست ندارم کسی بدونه. حقیقت ِ هر کس را در آنچه پنهان میکند جستجو کن و ازین حرفا. یه چیزی شبیه اینکه لخت بشم بشینم توی سینی سر سفره و ازین حرفا. بعدش چه فایده ای داره این کار؟ مثلا به آینه گفته ای که یا چه ای؟ البته من که ازین کارها نمیکنم ولی اگر یه روزی قرار به اعتراف کردن و سانسور نکردن باشه یه جوری میگم که عظمتم حفظ بشه. خلاصه ولش کن اصلا. موضوع منتفی هـ .
نظرات 2 + ارسال نظر
هنطو چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام. آفرین پسر خوب.
همواره به یادت هستم.

علیرضا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ق.ظ

خوب منم همواره به یادت هستم. کار مهمی نمیکنی که
کاشکی میتونستی بگی اگه الان بمیرم میرم کجا! بهشت یا جهنم! یا یه دستور العمل داشتی که دو هفته اجرا میکردم بعدش میمردم تا طبقه ی دو و سه میرفتم بالا! شبها دو سه دفعه از خواب میپرم، بعضی وقتهاش توی همون ثانیه اول که میبینم اینجام غم عالم میاد توی قلب کوچیک و نازم میشینه و ازین صحبتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد