.

.

آی ام دی بی

اصلا آدم نباید توی این آی ام دی بی زیاد بچرخه. جدیدا لیست فیلمهای مورد علاقه ی کاربرها رو نگاه میکنم و بعد اضطراب سراسر وجودم رو میگیره که چرا من خیلیهاش رو ندیدم. ببین اینایی که فکر میکنن چقدر کتاب ناخوانده دارن چقدر بافرهنگ و با شعورند. بعد دوباره اضطراب میاد سراغم که زندگی فقط فیلم دیدن نیست که. بعضی مردها گلیم یه شهر رو از آب میکشند بیرون. کلا من همیشه انقدر بزرگ فکر میکنم.

پ.ن : مرسی که کامنت نمیذارید.

Handling

همه ش اینجوری فکر میکنم که آدمی با سن و سال من باید توانایی اداره کردن هر مشکلی رو دیگه داشته باشه و برای من دیگه خیلی دیره که بخوام با ناامیدی و تنبلی زندگی کنم و کارهایی که باید به موقع انجام بدم رو با بی خیالی خراب کنم. مشکل خیلی ریشه ای تر ازین حرفهاست که بخواد با یه روز دو روز و حتی خیلی بیشتر، حتی یک سال غلبه بر افسردگی و موفقیت درست بشه.

لوگو

نیم ساعته دارم اونی که اون بالا میبینید رو میکشم و میذارمش اونجا. آخرشم تر زدم بهش.

Peacock

                      


این فیلم رو دیدم به اسم Peacock ، و اولش فکر کردم به خیلیها توصیه ش میکنم که ببینندش ولی فقط اینکه داستان خیلی جالبی داشت. یعنی اگر با یک بار دیدن فیلم بفهمید که کل جریان از چه قرار بوده، که به احتمال قوی میفهمید، فکر میکنم این سوال براتون پیش میاد که داستان فیلم به عقل جن میرسیده فقط یه همچین چیزی. البته حال ندارم که بگردم ببینم نویسنده کی بوده. هر کی اطلاعات گرفت به منم بگه. مادر "جان" پدرش بوده در واقع، و این جریان رو موروثی کرده بودند.


جمعه

نمیدونم چرا وقتی کل روز جمعه رو میخوابم، از صبح تا شب و وقتی بیدار میشم میبینم هفت شبه و انقدر گشنمه که وقتی میرم بیرون اتاق و به جای سلام به مادرم میگم چی بخوریم، احساس بدی رو حدود ساعت دوازده شب پیدا میکنم. شاید به خاطر اینه که فردا صبحش به جای اینکه بتونم ساعت شش از خواب بیدار بشم و برم دنبال بدبختی، تازه باید برم به زور بخوابم.

فلسفه وبلاگ

چه مرضی دارد این وبلاگ. همین امروز مزخرفی در آن نبشته بودیم. الان نصفه شب است ولی من پست میگذارم. یعنی همه اینطوری هستند؟! چرا نمیشود جلوی خود را بگیریم؟! اصلا وبلاگ به چه درد میخورد؟! در بهترین حالت اینجور وبلاگها میشوند تراوشات ذهنی و خاطرات و ثبت تجربیات که مثلا بعدا باید مرور کرد تا به دردمان بخورند. آن وقت از بین نزدیک پانصد مطلب در سال چه طور میشود رجوع و مرور داشت؟! من که تا بحال یک بار هم مرور نکرده ام. اگر میکردم هم مطمئنم به درد نمیخوردند. شاید اگر تا حداکثر یک ماه بعد که درگیر موضوعی هستیم به درد بخورد. طی یک ماه هم نوشتن ندارد که. یادمان میماند. شاید به خاطر شخصیت مزخرفت باشد. موضوع یک ماهه هم شد موضوع؟! یعنی هیچ مطلبی نداری که یکسال درگیرش باشی؟! تازه یکسال هم کم است. میخواهی برویم بخوابیم و به این بعدا فکر کنیم؟! یعنی الان یک شبه که نمیشود به نتیجه رسید. مگر وقتی کامنت میگذاری مثل عقل کل چند دقیقه بهش فکر میکنی؟!

تازگیها یک عطر خریده ایم اسمش DK & Y است. بوی این نارنگی سبزها را میدهد. از طرفی همه وبلاگهای موفق روزانه بالای ده پست دارند. تا موفق به چه بگوییم؟! میخواهید آموزش برنامه نویسی بگذاریم توش؟! نمیشود. آخر خودمان هم بلد نیستیم. عکس جدید بازیگران بگذاریم؟! روشهای موفقیت بگذاریم؟! مشاوره ی ازدواج بگذاریم؟! شخصیتهای قهوه تلخ و مختارنامه را سیاسی بررسی کنیم؟! چه کارش کنیم؟! به چه درد من میخورد این؟! بعضیها یک شعر میگذارند. بعضیها یک قسمت از یک نوشته و آخرش اسم نویسنده را هم میگذارند، بعضیها اسم نویسنده را هم نمیگذارند. میگویند آن راکفلری که از همه بزرگتر بود و راکفلر اصلی بود، از هفت سالگی کار میکرده. اول کبریت فروش بوده. بعد از مدتی به این فکر می افتد که کبریتها را بر عکس در جعبه بگذارد تا برای اولین بار که جعبه باز میشود، نصف جعبه بریزه زمین. بعد اون طرف کبریتش زودتر تموم میشده و میومده زودتر کبریت بعدی رو میخریده. بعد رفت روزنامه فروشی کرد. اونجا هم یه کلک سوار کرد . . .  به همین منوال تا شد این راکفلری که الان میشنوید. البته خودش الان مرده و خانواده ش دارن ادامه میدن. میگن یه بار خودش کل وزرای آمریکا رو عوض کرده. جنگ نرم کرده بوده. الان خانواده راکفلرها از سیصد خانواده ی برتر هرم فراماسونری هستند. آیا اینکه کبریت رو برعکس کنید تا بیشتر بفروشید شارلاتان بازی نیست؟! آیا اینکه سر هیچ کاری بند نشوید و ازین شاخه به اون شاخه بپرید و چیزهای جدید رو تجربه کنید، و روحیه ی شاداب داشته باشید و کارهای تکراری انجام ندید هم شیطانیه یا نیست؟! امیرالمومنین(ع) همه ش خرما میکاشته؟! کارش چی بوده؟! زمان حضرت سلیمان(ع)، موقعی که با شیاطین میجنگه. هفتاد و دو تا از اجنه ی سر دسته رو هم با بقیه اونها اسیر میکنه. معبد سلیمان(ع) رو هم اینا ساختن. یعنی اینکه به حمالی گماشته بودتشون. فراماسونری هم یعنی معماران آزاد (free masoner). بعد از حضرت سلیمان(ع) هر چی سحر و جادو بوده از این هفتاد و دو تا بوده. اینکه ابلیس برای از حضرت سلیمان(ع) تا حالا نقشه کشیده باشه هم مثل این میمونه که شما برای بیست تا بیست و پنج سالگیتون مثلا برنامه ریزی کرده باشید. خلاصه داستان زیاد داره! میخواستم بگم شیطون به راکفلر هفت ساله کمک کرده؟! مثلا من که الان کارم رو ول کردم و دارم میرم توی یک مسیر کلا متفاوت اشتباهه؟! تازه خیلی هم توش زحمت کشیده بودم ولی به قول بعضی ازین راکفلریها خودم رو اسیر موفقیت نکردم. گول موفقیت رو نخوردم. بعد چرا امیرالمومنین(ع) همه ش نخل میکاشته؟! امیرالمومنین(ع) فرموده که هر جا کم آوردید و نمیدونستید چی کار کنید، خودتون رو بگذارید جای من. فکر کنید اگر من بودم چی کار میکردم و چی میگفتم. حالا چرا فقط کار؟! امیرالمومنین(ع) که فقط نخل نکاشته. کلی جنگیده، سخنرانی کرده و ... . دنبال تخصص و پول نبوده که. بوده؟! دنبال موقعیت اجتماعی نبوده که! ولی اگر اون موقعیت اجتماعی رو نداشت که نمیتونست انقدر تاثیر بذاره. مثلا اگر یه مرد خدا الان موقعیت راکفلرها رو داشت نمیتونست تاثیر مثبت بذاره؟! اما خدا که مثل شیطون کمک نمیکنه تا راکفلر درست کنه؟! میکنه؟! اگه میکنه پس کوش؟! این دوران فترت که میگن اینه؟!

از از سر

از اینکه وبلاگ قبلی از دست رفته، زیاد ناراحت نیستم. شاید بلاگ اسکای از هر نظر از پرشین بلاگ بهتر باشه. اما خوشبختانه اونیکی پاک نشده. چهار پنج سال اون رو داشتم. کلا چهار تا دوست خوب اینترنتی هم پیدا کردم با اون! به زودی و به احتمال خیلی زیاد هم مجبورم برم جایی که به اینترنت دسترسی ندارم. حد اقل شش ماه. شاید هفته ای یک بار بشه وقت آزاد پیدا کرد. هفته ای یک بار هم نمیام اینترنت که! اما نه! چون خوره م، میام!

پی نوشت : چهار پنج سال نه اون یکی! با یه دونه قبل ازون چهار پنج سال میشه.