-
یوزرنیم و پسورد
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 07:26
میخواستم اعتراف کنم که این وبلاگ را با عجله ساختمش انقدر. بعد الان یوزرنیم و پسوردش تقریبا یادم رفته. یعنی شک دارم به اونی که الان توی خاطرم هست. بعد اگر فایرفاکس یوزرنیم پسورد رو خودش حفظ نبود ممکن بود که اصلا این اعتراف قشنگ رو هم نتونم بکنم. شاید این پستهای آخرم ه. بیایید تا دیر نشده برام کامنت بذارید و احساستون رو...
-
weired sculptures
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 02:42
پی نوشت : اگر بیکارید با آدرس عکس کمی بازی کنید، عکسهای بیشتر و جالبی میتوانید پیدا کنید.
-
برگه اعتراض
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 08:19
این رو ته کیفم پیدا کردم : با سلام و احترام استاد گرامی اینجانب فلانی دانشجوی شما بوده و تا اتمام تابستان سنوات تحصیلی را به پایان رسانده ام. با توجه به گذراندن 138 واحد و تنها باقی ماندن درس ریاضی مهندسی تقاضا دارم به درخواست اینجانب مبنی بر بررسی مجدد نمره ریاضی مهندسی نیمسال تابستان ترتیب اثر دهید. شایان ذکر است...
-
همه روزهای هفته شنبه است
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 08:04
فکر شنبه تلخ می دارد جمعه اطفال را عشرت امروز بی اندیشه فردا خوشست
-
تقلب
جمعه 19 آذرماه سال 1389 04:25
اگر دودل هستی که کاری رو انجام بدی یا نه، انجام دادنش و وارد شدن در مهلکه درست نیست و به اون چیزی که میخوای نمیرسی. موفق نمیشی چونکه با مواجهه با هر مشکلی به این فکر میکنی که انتخابت از اول اشتباه بوده و اینکه چه گهی خوردی که اصلا شروعش کردی و لحظه شماری میکنی تا تموم بشه. ولی اگر اورست هم سر راهت باشه و تو قصد زدن...
-
دوراهی
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 00:56
دوراهی بلکه هم سه راهی. در گل بمانده پای خر. این یکی از بدترین و سختترین تصمیماتی است که باید بگیرم. از یک ثانیه بعد از اینکه از خواب بیدار میشوم به آن فکر میکنم تا وقتی که دوباره به زور خوابم ببرد. خدایا یه تقلب کوچیک برسون. یه ارتباطاتی با جهان سوم هم داره. بالاخره این ابرقدرت بودن آمریکا گریبان ما رو هم گرفت. یه...
-
:-(
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:22
من تقریبا میشه گفت که دیگه خیلی ناراحتم. فعلا دوست ندارم درباره ش صحبت کنم. یه اتفاقاتی داره می افته. حدس هم نزنه کسی که اینو میخونه. یعنی میدونم شما که دارید آرشیو رو میخونید و یکی از اون یک میلیون خواننده و کشته مرده های وبلاگ من هستید، و در آینده میایید، نمیتونید جلوی خودتون رو بگیرید و حتما دو سه تا حدس میزنید ولی...
-
:-)
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 17:31
همگی لبخند بزنیم و به چیزهای خوب فکر کنیم و فضای سینه رو کلا متحول کنیم و شیش و هشت گوش بدیم و به صبا بابت ازدواج و خوشبختی و ایناش تبریک بگیم. البته الان وبلاگ یه خواننده بیشتر نداره که اتفاقا همون خود صبائه. ولی بعدا که این وبلاگ خیلی معروف شد و خواننده ها مادر آرشیو رو آوردن جلوی چشمش، به این پست که برسند همشون...
-
خبری نیست که نیست!
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 22:01
من اگر ۱۰۰ سال دیگر هم به نت بیایم یا نیایم فرقی نمیکند. کلا اتفاقی که به درد من بخورد و برایم مهم باشد نمی افتد. نامردا کامنت نمیخواد بذارید اقلا یکی یک بشکون بگیره ببینم بیدارم یا نه.
-
هاه
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 12:59
همه موضوعات و دل مشغولیهای این روزها رو که یه جا بهشون فکر میکنم، آخرش به صورت ناخودآگاه با صدای بلند میخندم. این اتفاق تقریبا روزی سه بار تکرار میشه. الان نمیدونم ولی شاید بعدا که به این موضوع فکر کردم به این نتیجه برسم که خیلی خونسردم. کلا من همیشه خونسردم. هاه!
-
آی ام دی بی
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 06:43
اصلا آدم نباید توی این آی ام دی بی زیاد بچرخه. جدیدا لیست فیلمهای مورد علاقه ی کاربرها رو نگاه میکنم و بعد اضطراب سراسر وجودم رو میگیره که چرا من خیلیهاش رو ندیدم. ببین اینایی که فکر میکنن چقدر کتاب ناخوانده دارن چقدر بافرهنگ و با شعورند. بعد دوباره اضطراب میاد سراغم که زندگی فقط فیلم دیدن نیست که. بعضی مردها گلیم یه...
-
Handling
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 05:22
همه ش اینجوری فکر میکنم که آدمی با سن و سال من باید توانایی اداره کردن هر مشکلی رو دیگه داشته باشه و برای من دیگه خیلی دیره که بخوام با ناامیدی و تنبلی زندگی کنم و کارهایی که باید به موقع انجام بدم رو با بی خیالی خراب کنم. مشکل خیلی ریشه ای تر ازین حرفهاست که بخواد با یه روز دو روز و حتی خیلی بیشتر، حتی یک سال غلبه بر...
-
لوگو
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 06:35
نیم ساعته دارم اونی که اون بالا میبینید رو میکشم و میذارمش اونجا. آخرشم تر زدم بهش.
-
Peacock
جمعه 28 آبانماه سال 1389 04:37
این فیلم رو دیدم به اسم Peacock ، و اولش فکر کردم به خیلیها توصیه ش میکنم که ببینندش ولی فقط اینکه داستان خیلی جالبی داشت. یعنی اگر با یک بار دیدن فیلم بفهمید که کل جریان از چه قرار بوده، که به احتمال قوی میفهمید، فکر میکنم این سوال براتون پیش میاد که داستان فیلم به عقل جن میرسیده فقط یه همچین چیزی. البته حال ندارم که...
-
جمعه
جمعه 21 آبانماه سال 1389 23:57
نمیدونم چرا وقتی کل روز جمعه رو میخوابم، از صبح تا شب و وقتی بیدار میشم میبینم هفت شبه و انقدر گشنمه که وقتی میرم بیرون اتاق و به جای سلام به مادرم میگم چی بخوریم، احساس بدی رو حدود ساعت دوازده شب پیدا میکنم. شاید به خاطر اینه که فردا صبحش به جای اینکه بتونم ساعت شش از خواب بیدار بشم و برم دنبال بدبختی، تازه باید برم...
-
فلسفه وبلاگ
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 02:17
چه مرضی دارد این وبلاگ. همین امروز مزخرفی در آن نبشته بودیم. الان نصفه شب است ولی من پست میگذارم. یعنی همه اینطوری هستند؟! چرا نمیشود جلوی خود را بگیریم؟! اصلا وبلاگ به چه درد میخورد؟! در بهترین حالت اینجور وبلاگها میشوند تراوشات ذهنی و خاطرات و ثبت تجربیات که مثلا بعدا باید مرور کرد تا به دردمان بخورند. آن وقت از بین...
-
از از سر
شنبه 15 آبانماه سال 1389 17:28
از اینکه وبلاگ قبلی از دست رفته، زیاد ناراحت نیستم. شاید بلاگ اسکای از هر نظر از پرشین بلاگ بهتر باشه. اما خوشبختانه اونیکی پاک نشده. چهار پنج سال اون رو داشتم. کلا چهار تا دوست خوب اینترنتی هم پیدا کردم با اون! به زودی و به احتمال خیلی زیاد هم مجبورم برم جایی که به اینترنت دسترسی ندارم. حد اقل شش ماه. شاید هفته ای یک...