-
این پست پایین
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 22:10
این پست پایین رو از بابابزرگهایی که یک سال جوونیاشون طلبه بودن هم نمیتونید بشنوید. من اینجا در اختیارتون گذاشتم این اطلاعات رو. انقدر که من تاثیرگذارم. پ.ن : حال میکنید پرسپولیسیا رو!
-
دل و عشق و خرد و عقل و این چند تا
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 15:29
دل چو از پیــــر خــرد نقــــد معــــانی میـــکرد عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود بس بگشــتم که بپرســـم سـبب درد فــــراق مفــــتی عقـــل درین مســــئله لایعقــــل بود
-
ویندوز جدید
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 21:49
آدم وقتی ویندوز جدید نصب میکنه انگار لباسهای نو خریده باشه، خیلی حال میکنه اولاش. من ویندوز عوض کردم با یه بدبختی ... الان DVD-Rom کار نمیکنه و نمیتونم درایور نصب کنم. همه ی بوکمارکها که پرید، عیب نداره. فقط سیو نید فور اسپیدم رو حفظش کردم.
-
مبارک
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 19:26
وقتی یک دوستی کم و بیش طولانی به یک جای خوبی میرسه، وقت زیادی براش صرف شده، گفتگوهای کوتاه و بلندمون بی نتیجه روی هم تلنبار شده ولی حس خوبی داره، حضورش لذتهای تنهایی رو ازم نمیگیره ولی سختیهای تنهایی رو دور کرده، وقتی اون کلمه ی مورد علاقه ش «رهایی» ست، کار ساده ای مثل تبریک گفتن روز تولد هم برای من سخت میشه. تولدت...
-
خداحافظی
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 02:44
دوستان میایند یک ماهه خداحافظی میکنند و میروند کجاها، من هم چند روز دیگه شاید بیام موقتا خداحافظی کنم و راهی جایی باشم. ولی این خداحافظی کجا و اون کجا؟! هیه! خدا یادت باشه نشون به اون نشون که ساعت 2:44 بعد از نیمه شبه و تو حالم رو گرفتی.
-
دلارام
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 21:54
مـا گدایــــــــان خیـل سلطانیم شهـــربنـــد هوای جـــانانـیــــم بنــــده را نام خـویشــتـن نبـــود هر چه مارا لقـب نهنــد، آنــیــم گــر بـرانــنـد و گــر بـبـخــشایند ره به جــای دگــر نمــیــدانـیـــم چون دلارام مـیـزند شــمشــیــر ســـربـبـازیـم و رخ نـگــردانیـم دوســتــان در هــوای صحبت یار زر فـشـانند و ما سر...
-
insomnia
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 06:08
یک اتفاقات جالبی امشب می افتد که نگو. دو تا گربه ی پدر سوخته داشتند با هم دعوا میکردند. دیدید که حتما! وقتی میخواهند به هم بپرند قبلش یک ساعت و نیم، به صورت چشم تو چشم، سر همدیگر جیغ و ویغ میکنند. کلا همه ی همسایه های محل داشتند به سمفونی آنها گوش میکردند. تا رفتگر زحمتکشمان آمد توی خیابان و یکی از اونور سر خرش رو کرد...
-
منگولها
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 18:21
یک نظریه ای هست در مورد انتخابهای ازلی که میگویند همه ذرات در عالم ذر انتخاب کرده اند همه چیز را. کور و کر و چلاق و غیره ی مادرزاد را هم انتخاب کرده اند. فقط مانده ام آنهایی که دیوانگی را انتخاب کرده اند چه فکری داشته اند. منگولها زرنگترین موجودات عالمند. حال و حوصله ی دردسر و ماجراجویی را نداشته اند. به منگولها...
-
و اما الوحید
شنبه 25 دیماه سال 1389 21:01
در جواب نامه الکترونیکی وارده از آقا وحید با معرفت که میگویند راننده ی دانای پایه یک است و آخرین بار خبرش را از کرمان داریم و شخص شخیصشان، یادآور خاطرات و شب بیداریهای سالهای قبل است که انگار صد سال گذشته. به لطائف الحیل بکشونیمش اینجا شاید کلاسمان به کلاسش دیگر خورده باشد. آخ که چه خوبه وحید، مارو یادش نرفته تو رفتی...
-
فراخوان عمومی
شنبه 25 دیماه سال 1389 02:19
-
ایران ما
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:33
این ایرانمان را برای یک چند از عقائد خرافی دوست دارم فقط. البته به نظر خودم خرافی نیست، وگرنه که کل جوانی را در آن راه صرف نمیکردم. اینطوری که راجع بهش فکر کنیم، خیلی سخت میشود که بیایم اعتراف کنم که خرافات است. البته خرافات نیست. به عقیده ی غیرقابل دفاع که عقیده نمیگویند.
-
من و سالنم
جمعه 24 دیماه سال 1389 02:08
ما شبهای جمعه میریم فوتبال سالنی. امشب مثل سگ باختیم. تیممان متشکل است از یک دروازبان ثابت که از وقتی متاهل شده، دو هفته در میون میاد و تازه هر چی هم میزنن، نه نمیگه. بنده خدا شاید تقصیری هم نداره. آخه تازه متاهل شده و فوتبال هم شبهای جمعه ست. آدم دست و دلش به کار فوتبال نمیره دیگه. ایشون رضائه. یک فرد غول هم داریم که...
-
دو مطلب مهم
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 22:14
میخواستم از این تریبون استفاده کنم و عرائضم رو بر اساس دو محور اساسی بیان کنم. محور اول اینکه چیه ندید بدید بازی در میارید، تا چاهار تا دونه برف میاد سریع میریزید بیرون خوشحالی خودتون رو ابراز میکنید و از فوتبالتون هم میزنید. حالا میرید برف بازی به درک! تیوپ وا3 چی با خودتون میبرید نصفه شبی؟ حالا بگذریم ازین نکته که...
-
وبلاگ جدید
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 16:10
دوستان ببینید این چطوره! من واقعا دوست دارم که بیام و یه وبلاگ جدید با یه نفر که میشناسمش درست کنیم. اگر اون هم دوست داشته باشه، من رو خیلی خوشحال کرده. با این توضیح که از تقریبا بیست روز دیگه به مدت حداقل شش ماه فقط دو روز در هفته به اینترنت دسترسی دارم ولی بهترین تلاشهایم را میکنم تا وبلاگ برای خودم و ایشون و دیگران...
-
بازگشت به پیکاک
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 16:50
یک بار قبلا درباره پیکاک نوشته بودم. تا حالا هر کی میخواست بره ببینه رفته دیده دیگه ... پس داستانش رو تعریف میکنم، ولی مطمئن نیستم درست فهمیده باشم. یک خانواده هستند که به صورت وراثتی بچه هاشون مولتی پرسونال به دنیا میان. بچه ها اول پسر هستند و اون پسره بعد از مرگ مادر جای مادرش رو میگیره و زن میشه. مادر نقش اول فیلم...
-
دوری ز شما نه از جدایی ست
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 00:00
دوری ز شما نه از جدایی ست.
-
۱۱۰
شنبه 18 دیماه سال 1389 14:55
پریشب در قسمتی خلوت از اتوبان همت سه نفر را دیدم که حالت عادی نداشتند و با رهگذران درگیر میشدند. زنگ زدم به 110 و گفتم جریان از چه قرار است و آدرس دقیق دادم. یک ساعت و نیم بعد از آنجا رد شدم و دیدم دوباره آنجا هستند و مشغول ادامه فعالیتشان هستند.
-
ننه
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 16:44
-
فید بک
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 06:26
اگر زنده ای دست کم میتوانی یه دونه بیای توی وبلاگ بگوزی و ما رو از نگرانی در بیاری. پ.ن : هاه! خرت کردم. اصلا هم نگران نیستم.
-
منافق
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 00:44
دوره جا نماز آب کشیدنهایم مث که نمیخواد سر بیاد.
-
سرنوشت
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 15:38
یک سوال همیشه وقتی چیزی یا کسی مرا یاد بلایای طبیعی و غیر طبیعی می اندازد به ذهنم میرسد. چطور میشود که زلزله میاید و قحطی میاید و طاعون میاید و جنگ جهانی میشود و خیلیها میمیرند ولی کسانی زنده میمانند. شاید اهمیت این سوال موقعی باشد که میدانید فلان مشکل و بلا در پیش است. دقیقا نمیدانید کی ولی میدانید که اتفاق می افتد....
-
کتاب الی
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 18:53
یک مطلبی درباره فیلم The Book of Eli مونده اینجاهای گلوم. خوشم میاد ازش و شاهکاره و ازین حرفا. بعد همه چیزش مثل یه فیلم خیلی خوبه و وقتی هنرپیشه ها حرف میزنن هم خیلی قلمبه سلمبه نیست ولی باز هم فکر میکنی یک فیلم شاخ فلسفی ملسفی رو داری میبینی. پی نوشت : اینم بیشتر قابل توجه اون احمقهایی که فکر میکنن یگانه جوگیر با...
-
مالکیت دانش
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 11:58
چیزی را که مال شما نیست و یا در مالکیت آن با افراد دیگری شریک هستید را که نمیتوانید به کسی بدهید. میتوانید؟ همینطور است دانش و شناختی را که دیگران بی اینکه تلاشی برای بدست آوردنش کرده باشی به تو منتقل کرده اند. فرقی که این دو تا با هم دارند این است که اگر بگویی چیزی از تو کم نمیشود و برعکس چیزی که مالیت دارد از دست تو...
-
فنچ های ما
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 20:51
از امروز دو عدد فنچ نر و ماده هم با ما زندگی میکنند. اسم نره رو گذاشته ام «مهندس». سر اسم دومی هم هنوز اختلاف داریم. فعلا «عصمت» صداش میکنیم.
-
استقامت
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 12:18
آیا میدانید که چطور میشود ۱۶۰۰ متر را زیر ۸ دقیقه دوید؟ با بدبختی! با فشار آمدن جان فرسا به اعضای مهم و حیاتی و البته شریف انسان! حالا میدانید ۲۰ تا شنا سوئدی یعنی چند تا؟ یعنی خیلی! تا دوازده که برسی احساس سبکی میکنی! ۲۰ تاش رو هنوز تجربه نکردم.
-
جن گیری و قرآن نه ببخشید قرآن و جن گیری
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 17:30
چند سال پیش یک بار یکی از آشناهای بابام میشه گفت بهش... به هر حال اون اومده بود خونمون و بعد یه چیزهایی توضیح داد برام در مورد اینکه میشه... نمیدونم یه جور روش غیبی اطلاع از چیزها میشه بهش گفت... من که نفهمیدم درست و حسابی آخرش چی میگه. یه طوری هم وانمود میکرد که خصوصی داره میگه و کس دیگه ای رو به این آسونیها راه...
-
زنده خواری
شنبه 11 دیماه سال 1389 19:29
یه کتاب روی میز ناهار خوری پیدا کردم که اقلا مال 30 سال پیش هست. البته اونی که پیداش کرده آورده بود روی میز ناهارخوری و من بعدا دوباره پیداش کردم. خیلی خاکی و پاره پوره بود و من بدون اینکه همه ی گرد و غبارش بره توی حلقم نمیتونستم ورقش بزنم، پس یه صفحه از اولهاش رو خوندم و یه صفحه یا دو صفحه از وسطاش. فهرستشم به زور...
-
صبح جمعه که میشه
جمعه 10 دیماه سال 1389 07:30
صبح جمعه که میشه یه آدمهایی جمع میشن توی مسجد و دعای ندبه میخونن و گریه میکنن و خیلی میرن روی مخ من. صداشون وقتی پنجره بازه میاد. مطلب دیگر اینکه من با انتخاب اسم برای پستهای وبلاگ همیشه مشکل داشتم. ازین به بعد اگر طی دو ثانیه چیزی به ذهنم نرسید، همون جمله اول پست رو میذارم به جای اسم. مطلب بعدی اینکه چه کامنت بذارید...
-
قبل از خواب حتما جیش کنید
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 06:28
حدود ساعت دو بعد از ظهر دیروز خوابیدم و پنج و نیم صبح امروز بیدار شدم. داشتم میترکیدم. پنجره اتاق هم باز بود. ظهر گرم بود. ساعت دوازده شب به بعد سگ لرز میزدم تو جام. ولی کلا تجربه خوبی بود.
-
case 39
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 04:29
این فیلم رو دیدم به اسم case 39 . به نظرم ایده جالبی داشت و خوب ترسناک هم بود. اون عکس کوچیک اون گوشه هم نمیدونم چیه! به فیلم که ربطی نداره. ولی حال نداشتم حذفش کنم و برم دوباره عکس رو آپلود کنم.