ادامه ی مباحثات درباره نحوه ی حفظ شدن اعیان ثابته در حین فنا، پانزده بیست صفحه ای میشود، ولی فقط تکرار همان مطالب قبلی است که هی میپیچد به هم و آخر سر به اینجا میرسد که فعل در جمله ی «زید فانی شد.» به کدام ضمیر برمیگردد. همه ی کارها چون با زید است. پس زید کماکان وجود دارد.
در آخر، یک پاورقی توسط یکی از طرفین بحث نوشته شده که خلاصه میکند : افراد فانی دو نوعند. اول- کسانی که حیات مادی آنها به اتمام نرسیده و میتوانیم بگوییم «زید فانی است.» همانطور که میتوانیم بگوییم «زید فانی نیست.» این حالات را درباره ی زید میگوییم و برای تعین او. در این صورت عین ثابت باقی است.
دوم- کسانی که حیات مادی را از دست داده اند، و از مقربین و مخلَصین هستند. صورت و نفسی ندارند و عین ثابتی برایشان باقی نیست.
(این مطلب ابتدائا کمی ماست مالی به نظر میرسد، ولی اگر مطالب قبلی را خوانده باشید، از نظر من که فعلا مو لای درزش نمیرود. همه ی کثرات اینجاست. آنکه حیات مادی هم ندارد، اسم و رسمش اینجا باقی مانده و اگر بنا به نزول داشته باشد، از همین راه ورود میاید.)
در فرازهایی از بحثشان گریز میزنند به همان «رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم» که قبلا وصفش گذشت.
و اینک برداشت شخصی و قسمتهایی از همان رساله
خاصیت عدد چهل در ظهور استعدادات
با این حدیث آغاز میشود که «کسی که چهل روز خودش را برای حق خالص کند، چشمه های حکمت از قلبش به زبانش جاری میگردد.» و همچنین از مضمون این حدیث استفاده میکند که «از چهار جهت خانه هر کس، تا چهل خانه همسایه اند.» و چون این عدد تمام شد، گویی از عالم هم جدا گشته اند. حدیث مرز همسایگی را تاویل میکند به همجواری قوای اربعه که همان عقلیه و
وهمیه و شهویه و غضبیه هستند.
عالم خلوص را دارای منازل چهل گانه ای میداند و مسافر این عالم را ناچار از سه چیز میداند:
اول- شناخت اجمالی مقصد.
دوم- دخول به عالم خلوص و معرفت آن
سوم- سیر در منازل چهل گانه این عالم
سپس به این نکته اشاره دارد که اگر از منزل اول از منازل قوا مثلا قوه شهویه گذر شد، خطر رجوع به آن تا چهل منزل بعد از آن همچنان باقی ست.
مقصد عالم حیات ابدی و بقاء به معبود است. وجه هر چیزی آن جهتی است که با آن مواجه دیگران میشود، و با آن به ایشان ظهور و تجلی میکند، پس وجه هر کسی مظهر اوست.
مقصد مظهریت انوار الهیه است، و چشمه ی حکمت اشاره به منبع کلیه کمالات دارد که هلاکت را در آن راه نیست.(کل شی هالک الا وجهه.)
از مراتب مظهریت انوار الهی، احاطه ی کلی به عوالم الهی و اطلاع از گذشته و آینده و تصرف در مواد کائنات است، چرا که محیط را نهایت تسلط بر محاط علیه حاصل است، مگر آنچه را که اشتغال به بدن و مادیات مانع گردد.
حصول تمامیت این مراتب بعد از ترک تدبیر بدن میشود.
دخول به عالم خلوص و مراتب آن
خلوص بر دو قسم است : اول خلوص دین و خلوص طاعات، دوم خلوص خود برای او
اولی از مقدمات وصول به قسم دوم است. موحد واقعی نیست کسی که صاحب مرتبه ی دوم است و آن مقام مخلَصین است.
مخلَصین به نص کتاب، 1- از محاسبه در محشر معافند، چون قبلا از قیامت انفسیه عبور کرده اند. 2- سعادت و ثواب به هر کس در مقابل عمل و کردارش عطا میشود مگر مخلَصین که فوق پاداش کردارشان نصیب دارند. 3- ثناگوی ذات مقدس هستند، به آنچه سزاوار بارگاه اوست و این مرتبه ایست عظیم و مقامی ست رفیع. 4- از کید شیاطین و ابالسه ایمنند.
وصول به این عالم به قتل فی سبیل الله موقوف است و مادامی که بنده در راه کشته نشود، داخل عالم خلوص لله نگردد.
کشته شدن عبارتست به قطع علاقه روح از بدن، و سپس روح روح از روح. همچنانکه موت عبارتست از انقطاع روح از بدن.
قتل فی سبیل الله(قطع علاقه روح از بدن) بر دوگونه است : یکی به تیغ ظاهر که در دست لشکر کفر و شیطان است و دوم به تیغ باطن که در دست جنود رحمت و ایمان است.
در کتاب الله مبدا هر دو قتل را به جهاد تعبیر فرموده اند.
ورود به اسلام و اطاعت آنچه از رسول آمده است، جهاد است. منافقین هم به ظاهر در حال مجاهده اند و به بدن در حال مسافرت با رسول و مقاتله با کفار، اما آنچه در ظاهر عیان داشتند مخالف باطن و ایمان درونشان بود. (مومن و منافق در جهاد اصغر) همینطور است منافق جهاد اکبر که کسی است که مجاهدتش نه برای تسلط قوای عاقله بر قوای طبیعیه است و تخلیص خود از برای خدا در راه خدا نیت نیست. مومن آنست که اله را منحصرا در خدا بداند، قولا و فعلا و اعتقادا و سرا و علانیتا.
مراد از دل و قلب همان عالم مثال و ملکوت است، مراد از جان و روح عالم عقل و جبروت، مراد از جانان لاهوت است.
عالم خلوص و منازل قبل از آن
اکثریت صحابه حضرت سید المرسلین تا قرب جوار ظاهری آن جناب را داشتند، روشنی ایمان در ظاهرشان پیدا بود و به محض دور شدن از خدمتش نور ایمان از ایشان منتفی میشد. آتش گرفتن هیزم به تنهایی کافی نیست چون به مجرد وزش باد، آن شعله خاموش میشود و تا وقتی هیزم به فعلیت آتش درنیامده، و به تمام قوه ناریت نشده و استعداد کل هیزم به فعلیت مبدل نشده و خاکستر نشده، خطر رجوع باقی است و مجرد دخول در عالم خلوص کافی نیست.
شرح عوالم مقدم بر عالم خلوص
اول اسلام که ممیز کافر و مسلم است و مشترک میان مسلم و منافق.
دوم ایمان که ممیز منافق از مومن است و مجتمع شریعت و طریقت است.
سوم هجرت با رسول و به آن طریقت از شریعت ظاهر میشود.
چهارم جهاد فی سبیل الله.
هر مجاهد، مهاجر و مومن و مسلم است و هر مهاجر، مومن و مسلم است و هر مومن، مسلم است.
بعد از آنها :
اسلام اکبر و ایمان اکبر و هجرت کبری و جهاد اکبر (و کسانی در وادی نفاق اکبر و کفر اکبر سیر میکنند.)
و بعد :
اسلام اعظم و ایمان اعظم و هجرت عظمی و جهاد اعظم ( و کسانی در وادی نفاق اعظم و کفر اعظم سیر میکنند.)
و پس از اینها عالم خلوص است.
شرح تفصیلی عوالم دوازده گانه مقدم بر عالم خلوص
1- اسلام اصغر : اظهار شهادتین و تصدیق آن به زبان و جوارح و اعضا
2- ایمان اصغر : تصدیق قلبی و اذعان باطنی به ما جاء من الرسول(آنچه از رسول رسیده.)
3- اسلام اکبر : تسلیم و انقیاد و اطاعت، و ترک اعتراض بر خدا و اطاعت در جمیع لوازم اسلام اصغر و ایمان اصغر . اذعان به اینکه جمیع آنان چنانند که باید و آنچه نیست نباید. همچنانکه اسلام اصغر تصدیق به رسول است، اسلام اکبر تصدیق به مرسِل است.
چنانکه مقابل اسلام اصغر، کفر اصغر و کفر به رسول است، کفر اکبر، مقدم داشتن عقل خود در برابر آنچه که از رسول رسیده، است. پس چون آدمی ترک اعتراض از آنها کرد و عقل و رای و هوای خود را مطیع شریعت نمود، مسلمان گشت به اسلام اکبر.
این کمترین مرتبه عبودیت است و آنچه بجای میاورد عبادت است.
4- ایمان اکبر : چنانکه ایمان اصغر، روح و معنی اسلام اصغر است و حصول آن به تجاوز اسلام اصغر است از زبان و جوارح به قلب، همچنان ایمان اکبر روح و معنی اسلام اکبر است.
آن عبارتست از تجاوز اسلام اکبر از مرتبه تسلیم و انقیاد و اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت و تعدی اسلام از قلب به روح.
چنانچه مقابل ایمان اصغر، نفاق اصغر است که مشتمل است بر تسلیم و انقیاد و اطاعت رسول در ظاهر، و تکاسل و کاهلی در قلب، همچنین در مقابل ایمان اکبر، نفاق اکبر است که تسلیم و انقیاد و اطاعت قلبی متولد از عقل و مسبب از خوف باشد و خالی از اشتیاق و رغبت و لذت و سهولت امور برای روح و نفس. در این مرتبه منشا ایمان از روح است، و روح فرمانروای جمیع
جوارح است. روح همه را به کار خود وا میدارد و امر بر همه ی جوارح سهل و آسان میشود و لحظه ای نمیگذرد که از اطاعت و عبادت کوتاهی کنند و تا معرفت شدید نشود، عمل به جوارح آسان نمیگردد.
(از اینجا تا عالم دوازدهم را نویسنده جا انداخته و میگوید از باب احتیاط این کار را کرده است. شاید بعدا به این قسمت رجوع کردیم.)
(در حال حاضر نسخه ی PDF رساله در اختیار من هست. اگر درست خاطرم بیاید، در شرح و توضیح قوای اربعه شکلی در کتاب بود به این صورت که انسان از چهار طرف تحت تاثیر این قواست و هر جهتی چهل منزل داشت. در این نسخه خبری از آن شکل نیست. از منبعی دیگر جنود جهل را در ذیل می آورم که ضد آنها همگی جنود عقل هستند:
کفر- جحود(انکار حق) - قنوط(نومیدی) - جور - سخط(نارضایتی) - کفران (ناشکری) - یاس - حرص (ضد توکل) - قساوت - غضب - جهل(ضد علم) - حماقت(ضد فهم) - تهتک(بی عفتی) - رغبت(ضد زهد) - خرق(بدرفتاری و ضد رفق و مدارا) - گستاخی - کبر - شتابزدگی - سفه(ضد حلم) - پرگویی - استکبار - شک - جزع(ضد صبر) - انتقام - فقر - سهو - فراموشی - قطیعه(دوری و کناره گیری) - حرص(ضد قنوع(از قناعت میاد)) - دریغ (یه جورایی ضد تشریک مساعی) - دشمنی(ضد مودت ) - بی وفایی - معصیت - تطاول(ضد خضوع) - بلا- بغض - دروغ - باطل - خیانت - شوب(از شائبه میاد و ضد اخلاص) - سستی - غباوت - مکاشفه(افشای راز) - مکر - تباه کردن نماز - روزه خوردن - فرار از جهاد - پیمان حج شکستن - نمامی(سخن چینی) - نافرمانی والدین - ریا - منکر(ضد معروف و نیکی) - تبرج(ضد ستر و خودپوشی(فکر کنم منظور خود سانسوریه !)) - بی پروایی(ضد تقیه) - حمیت(جانبداری باطل و ضد انصاف)-زنا-کثیفی(ضد نظافت) - بی حیایی - میانه روی(تو مایه های اقتصاد و ضد عدوان) - خود را به رنج انداختن (تعب و ضد راحتی) -صعوبه(ضد آسان گیری) - بی برکتی - بلا(ضد عافیت و تندرستی) - زیاده روی از حد(ضد قوام) - هوا(ضد حکمت)- شقاوت - اصرار(ضد توبه) - اغترار(از غرور میاد و ضد استغفاره) - تهاون(سهل انگاری و ضد محافظت) - استنکاف(ضد دعا) - کسالت - حزن - فرقت(ضد الفت) - بخل
نکات:
1- کبر به معنای "خودبزرگبینی" است که در مقابل تواضع به معنای "فروتنی" به کار می رود و هر دو، موضعگیری ِشخصی ِانسان در برابر حقیقت ِخود هستند و برآوردی که شخص از حد و اندازهء خود دارد (قطع نظر از ظهور و بروز آن) در حالی که استکبار به معنای "سرکشی" است و در مقابل استسلام "تسلیم" به کار می رود و این دو برخلاف ِدو مورد اول، موضعگیری ِشخص دربارهء خود نیست بلکه بعضاً نمود و بروز و ظهور این موضعگیری می باشد.
به عبارت دیگر، استکبار و سرکشی از کبر و خودبزرگبینی ناشی می شود و این دو با یکدیگر حالت علت و معلول دارند نه حالت تساوی و عینیت.
2- صعوبة به زمینهء داخلی اشیاء بر می گردد و به معنای سختی است چه در زمینهء امور (که مثلاً می گوییم فلان امر، صعب و سخت است) و چه در زمینهء افراد (که مثلاً می گوییم فلان کس، سرسخت است و دیگران در برقراری رابطه و تعامل با او دچار مشکل می باشند) در حالی که تعب، به زمینهء خارجی بر می گردد و به معنای خستگی افراد از مواجهه با فلان امر صعب یا فلان فرد صعب، ذکر شده است.
3- قطیعة درباره ی دلکندن و دلبریدن از کسی استعمال می شود که امری درونی است و نظر به رفتار برونی انسان ندارد در حالی که فرقة به رفتار بیرونی انسان در جدایی و دوری جستن از کسی اطلاق می شود.
4- حلم دو معنا دارد:
الف.خردمندی و حکمت
ب.بردباری و شکیبایی در مشکلات
در این حدیث، معنای اول، انسب است به قرینهء تقابل اش با سفه.
5- همانطور که آن موارد جنود عقل، همگی مساوق طاعت بودند این موارد جنود جهل هم همگی مساوق معصیت هستند و طاعت و معصیت هر دو در یک مورد از 75 مورد بکار رفته است.
استعمال طاعت و معصیت در یک عنوان جداگانه می تواند از بابت این باشد که بسیاری امور دیگر از آن 75 مورد عقل یا 75 مورد جهل، با هم نسبتاً همپوشانیهایی داشته و دارند و قرار نبوده لزوماً و کاملاً متباین با هم باشند لذا جا داشت که یک عنوان جامع هم ذکر شود تا کل مطلب را در یک عنوان اجتماع دهد.
توجیهات دیگری هم می توان ذکر کرد لکن فعلاً مقام جای تفصیل بیشتر ندارد.
6- غباوت یعنی بلاهت و حماقت و رفتار ذهنی مناسب با بیاطلاعی و بیخبری.)
وبت خیلی تخصصیه!