.

.

من و عرفانیجات(۲)

با مطرح شدن این نکته که در عالم فنا چیزی غیر فانی نمیتواند موجود باشد، این اشکال مطرح شد که اگر من و تویی باقی نماند و زیدیت و عمریت و بکریتی در آن مقام  باقی نماند، همه ی زحمتها و مجاهدتها در راه طی طریق مسیر کمال بیهوده و عبث است. اگر نه اسمی بماند و نه رسمی، همه رنجها و عبادات بی هدف است. اگر نتیجه ی کسب کمالات نابودی و نیستی است و دعوت هم به همین نابودی و نیستی است، چه کسی حاضر است برای هیچ شدن خود را به زحمت بیندازد و راه پر پیچ و خمی را تا آن هدف طی کند؟ چگونه میشود کمال مطلق همان عدم باشد و درخواست پوچ شدن را کمال طلبی دانست؟ اگر بنا باشد که در عالم بالا و در بهشت، هیچ نباشد پس این چه بهشتی است؟
در مقابل اگر در مقام فنا که همان ذات احدیت است، کثراتی از قبیل زیدیت و عمریت، اسمها و تعین ها وارد شوند، اشکالات وارده بی شمار است. آنجا مقام هو هو است و اعیان ثابته در آنجا چه میکنند؟ پس غیرت چه میشود؟ معنای غیرت این است که نگذراد غیری داخل شود. زیدیت زید، و عمریت عمرو، تا باقی باشد، غیر هستند و با یک دور باش به جزایر خالدات پرتاب میشوند.
زیدیت و عمریت و اعیان ثابتشان هم که باقی نماند، این عدم چگونه توجیه پذیر است و چه کسی در بهشت داخل شده و دعوت و زحمات مدعو همه بیهوده اند.
در بقای بعد از فنا هم زید دیگر آن زید نیست و خلقت جدیدی رخ داده است. اگر کمالات اختصاص به عالم بقا داشته باشد و در فنا نیستی محض حاکم گردد و حتی عین ثابت هم مضمحل گردد،
رجوع در عالم بقا به چه چیز خواهد شد؟ زید در جوهر خود حرکت کرد و نیست و فانی شد، حال اگر حدوث و خلق جدیدی رخ ندهد، همه ی ماهیات و موجودات و کثرات برای رجوع به بقا علی
السویه میشوند. به کدامشان رجوع شود؟ در این صورت بقا معنایی نخواهد داشت و خلقت جدیدی باید صورت پذیرد.

در این قسمت از بحث و در بیان اینکه «فنای موجودات به نحوی است که اعیان ثابتشان باقی میماند»، مثالی آورده میشود. ملائکه همین الانش هم در عالم بالا هستند و از مجردات. چطور

است که جبرائیل نزول میکند و با اینکه خودش متکثر نیست، کثرت بوجود میاورد و بواسطه ی این کثرت با کثرات دیگر ارتباط میگیرد و نزد پیامبران میرود. همینطور است بقا شدن بعد از فنا، به
این نحو که آن ارواح فانیه دیگر متکثر نیستند  ولی کثرت بوجود میاورند و بواسطه ی این کثرت با کثرات دیگر ارتباط دارند.
این بوجود آمدن کثرت بواسطه ی همان اعیان ثابته هست. جناب جبرئیل آن تعین اسمی را دارد و بواسطه ی آن نزول میکند. ارواح فانیه هم تعین اسمیشان مندک و نیست نمیشود و بواسطه آن
بقا پیدا میکنند. اگر برای زید تعینی نبود و هویتی باقی نمیماند، هیچگونه ارتباطی با عالم کثرت نمیتوانست برقرار کند.
تا اینجا و با ذکر مثال بالا سعی شد که هم از اصل این مطلب دفاع شود که فنای در ذات احدیت امکان پذیر و انکار ناشدنی است و هم اینکه آورنده ی مثال میداند که باید آن تعین ثابت و اسمی در عین فنا بودن، حفظ شود وگرنه همه این بازیها کشک میشود، و میگوید اگر تعین اسمی نبود، جبرئیل هم نمیتوانست نزول کند.
حال اگر معشوق بداند که عاشق میخواهد عین ثابتش را حفظ کند، و برای خود کسب کمالی کند و به فکر بقای هویت خود است، چگونه ادعای عشق را میپذیرد؟

تا یک سر موی از تو هستی باقی است
آئیـــــن دکان خودپرســــــتی باقی است
گفــــتی بت پــنــــدار شکســـــتم رستم
این بت که ز پنــــــدار برستــم باقی است

لازم است بگوییم که یا معنی فنا، فنا نیست. معنای فنا نیستی و اضمحلال نیست، یا اینکه بگوییم فنا در ذات محال است و معنای فنا همان فنای در اسماء و صفات است.
اگر کمال طلبی حرکت از هستی به نیستی است، چگونه انسان فطرتا خود را به هلاکت می اندازد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد