من تقریبا میشه گفت که دیگه خیلی ناراحتم. فعلا دوست ندارم درباره ش صحبت کنم. یه اتفاقاتی داره می افته. حدس هم نزنه کسی که اینو میخونه. یعنی میدونم شما که دارید آرشیو رو میخونید و یکی از اون یک میلیون خواننده و کشته مرده های وبلاگ من هستید، و در آینده میایید، نمیتونید جلوی خودتون رو بگیرید و حتما دو سه تا حدس میزنید ولی نزنید چون به مزخرفترین حالتهای ممکن فکر میکنید و حدس اشتباه از کار درمیاد و ضایع میشید. برای خودتون میگم. من که دیگه ضایع شدم.
امروز یه جایی وسطهای استان البرز داشتم راه میرفتم و میخواستم تا قبل از ده و نیم خودم رو برسونم تهران که یهو سرم رو بلند کردم دیدم یه دختره داره میاد طرفم و بدجور نگاه میکنه. دستش رو از زیر چادرش آورد بیرون و گرفت طرف من. پول میخواست. منم دستم توی جیبم بود. در کسری از ثانیه تنها اسکناس موجود توی اون جیبم رو کشیدم بیرون و گذاشتم کف دستش. فکر میکردم حداقل 500 تومنی باشه ولی 50 تومنی بود. بعد پشت سرم کلی آدم داشتن توی پیاده رو راه میرفتن. دختره بیچاره انگار بهش توهین شده باشه و کلی غرورش لطمه دیده باشه که چرا به خاطر پنجاه تومن اصلا دستش رو طرف من دراز کرده، دستش رو نمیبست تا اسکناس رو بگیره. منم حس بدی نسبت به عابرین داشتم که من رو در حال پول دادن به یه دختر جوون ببینن وسط خیابون. خلاصه به زور با بادی لنگوییج حالیش کردم که بگیر پول رو تو رو خدا بذار من فرار کنم. بعدا تا سر چهار راه بعد فکر میکردم مردم دارن به من نگاه میکنن که به دختره چی دادم. بعد به این فکر میکردم که نکنه اصلا گدا نبود و دستش رو آورده بود بیرون تا دماغش رو بخارونه و من دچار سو تفاهم شدم. چون خیلی سریع اتفاق افتاد. بعد دلم براش میسوخت. قربون دل خودم برم.
خلاصه بهترین راه فکر نکردن به اتفاقی که گفتم اینه که فیلم ببینم. فیلم ندیده که موجود نداشته باشم vegas2 و splinter cell , medal of honor بازی میکنم. اینا هم که عادی بشه میام توی وبلاگ چرت و پرت مینویسم. در حقیقت الان قابلیت این رو دارم که تا صبح چرت و پرت بنویسم. ولی فایده ای نداره. چون دوباره صبح باید بلند بشم و برم دنبال بدبختی.
همین چند دقیقه پیش یه وبلاگ دیدم که واسه بچه های زیر 18 سال که پول دیه ندارند و قراره قصاص بشن کمک جمع میکنه. نمیدونم موضوع وبلاگ رو هم درست فهمیدم یا نه. اصلا زیر 18 سال رو قصاص میکنن؟! صبر میکنن 18 سالش بشه بعد میکنن؟! بعد صاف خودم رو به جای یه دونه زیر 18 سال در شرف قصاص تصور کردم. طرف همه ی خواسته هاش خلاصه میشه به این که یکی پیدا بشه و یه خورده از پولش رو بده تا فقط بتونه زنده بمونه. دیگه این بحث رو ادامه نمیدیم. آدرس وبلاگ اینه. اگر خواستید خودتون برید ببینید. ولی الان نرید چون من تنها میمونم. اونجا وبلاگش خیلی ارزش بیشتری داره ولی اگر خواستید الان برید هم برید.
http://golhaieaftabgardan.blogfa.com
تازه ساعت شش و ربعه. ازینکه زود ساعت بشه دور و بر یازده و نیم خیلی خوشم نمیاد. یعنی اونموقعها حس بدی دارم و ازینکه فیلم نگاه کردم مثلا سه تا پشت سر هم و یا دو ساعت بازی کامپیوتری و چرت و پرت نوشتن توی وبلاگ و شبم رو اینجوری گذروندم پشیمون میشم. بیرون هم نمیشه رفت. ورزش هم نمیشه کرد. کسی هم جواب تلفنهام رو نمیده. بعدا که بعضیهاشون زنگ میزنن که ببینن چی میخواستم بگم، من جوابشون رو نمیدم.
از صبح تا حالا فقط یه دونه نیمرو خوردم. با مشت هم کوبیدم روی پفک و فکر کنم تر زدم به فرش دستباف. حالا که فعلا مامانی و بابایی اعتراضی نکرده اند.
تلفن زنگ میزنه! بذار بینم کیه!
.
.
.
دوستم بود! 8:15 میرم در خونشون تا بریم یه جاهایی طرفهای شاه عبدالعظیم. خیلی دوره زیاد بهش فکر نکنید.
پایان.
dele shekaste behtare ye dele sokhte?
zadi kafe daste 2khtary ke mikhaste behet shomare bede50tomani gozashty badesh ghorbon sadagh khodet ham miry?
man yadame ye bar bar ye ja bodam ke khili shakhasiat va in chiza dashtam
ye video gozashtan ke Ezatoal Entezami rafte bud bara ina rezayat begire
man eyen baron bahar gerye mikardam
hese talkhie